صفحه محصول - پاورپوینت نفس شناسی از دیدگاه ابونصر محمد بن محمد فاراب

پاورپوینت نفس شناسی از دیدگاه ابونصر محمد بن محمد فاراب (pptx) 8 اسلاید


دسته بندی : پاورپوینت

نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد اسلاید: 8 اسلاید

قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :

بسمه تعالی نفس شناسی از دیدگاه ابونصر محمد بن محمد فاراب گذری بر زندگی فلسفی "فارابی" : وی به مکتب نوافلاطونی تعلق داشت، مکتبی که سعی داشتند تفکرات افلاطون و ارسطو را با الهیات توحیدی هماهنگ کنند. و نیز از جمله فلاسفه مشائی به حساب می آمد. پ.ن: موسس فلسفه مشائی،ابن سینا بود و مشائیان پیرو ارسطو بودند. فلسفه آنها با تکیه بر "استدلال" بود. فارابی را "معلم ثانی" نامیدند: به دلیل شرح های ارزشمند او بر آثار ارسطو آثار فارابی: الجمع بین الرابین – اغراض ما بعدالطبیعه ارسطو – فصول الحکم – احصاء العلوم ابن سینا ارسطو فارابی معتقد است که همان گونه که انسان، حیوان و نبات دارای نفس هستند، افلاک نیز دارای نفسند که بدان نفس فلکی گویند. اما حقیقت این نفس، با حقیقت نفس انسانی، حیوانی و نباتی متفاوت است. هرچند که تا حدودی با نفس ناطقه انسانی تجانس دارد. وی می گوید که حرکت دورانی فلک سماوی ناشی از وجود این نفس فلکی است که همواره، از لحظه پیدایش تا کنون، ادامه داشته است. به نظر فارابی، حیوان، که انسان نیز در شمار آن است، دارای خواصی چند است. از مهمترین خواص او این است که دارای نفسی است که به وسیله اعضای جسمانی اعمال خود را انجام می دهد ولی انسان علاوه بر آن، دارای قوه دیگری است موسوم به عقل که در انجام اعمال خود به اعضای جسمانی نیاز دارد. قوای نفس نباتی عباتند از: غاذیه، منمیه و مولده، که هر یک از اینها قوه ای است خدمتگزار. قوای نفس حیوانی عبارتنداز: حواس ظاهری، حواس باطنی (چون متخیله، واهمه، حافظه، متفکره) و قوه شهویه و غضبیه که محرک اعضایند. فارابی در تعریف نفس می گوید: «نفس، نخستین استکمال جسم طبیعی آلی بالقوه ذی حیات است.» در جای دیگر نیز مانند ارسطو، آن را صورت جسم نامیده است. فارابی در بیان چگونگی نفسانیات هر چند گرایش به آراء ارسطو دارد، ولی تا پایان با او هماهنگ نیست. از یکسو، نفس را صورت جسم می خواند و از سوی دیگر می گوید نفس جوهری است بسیط و روحانی و مباین با جسم. دلایل او برای اثبات این ادعا: نفس درک معقولات می کند و معقولات معانی مجردند چون سفیدی و سیاهی. اگر معقولات در جسم حاصل شوند، باید که ماند جسم دارای اشکال و مقادیر و اوضاع گردند ذو بدین طریق دیگر معقولات مجرد نباشند. نفس به خود شعور دارد. اگر نفس موجود در آلتی بود، نمی توانست بدون درک آن آلت خود را درک کند. پس میان نفس و آلت آن، آلتی دیگر است و این امر موجب تسلسل می شود. آنچه ذات خود را درک کند، ذاتش متعلق به اوست و هر موجودی که در آلتی باشد، ذاتش متعلق به دیگری است. نفس، اضداد را با هم درک کند در صورتی که در ماده جمع اضداد ممتنع می باشد. دلیلی اقناعی است که به موجب آن، عقل بعد از پیری نیرومند می شود، در این صورت نفس با تباه شدن ماده که موجب حدوث، تکثر و تعیین نفس بود و تعلق آن به این بدن (نه بدن دیگر) تباه نشود. نفس بعد از فنای بدن باید که باقی باشید. فارابی می گوید: "جایز نیست که چون افلاطون بگوییم که نفس پیش از بدن موجود بوده است. نفس را بعد از بدن، سعادتها و شقاوتهاست و این احوال در وضع نفوس مختلف فرق می کند و هر نفسی را مستحق حالتی است. نفس از عقل فعال فایض شده و صورت جسم است. او را فروع و قوایی است پراکنده در اعضاء از واهب الصور (بخشنده صورتها) حادث گردیده است. این حدوث زمان رخ می دهد که پذیرنده آن، یعنی بدن یا چیزی که می تواند بدن شود، قابل پذیرش باشد. پس جایز نیست بگوییم نفس قبل از وجود بدن، موجود زنده بوده و یا از بدنی به بدن دیگر خواهد رفت." افلاطون فارابی نفوس را از حیث بقا و فنایشان به سه دسته تقسیم می کند: دسته ای که سعادت را شناخته و برای رسیدن به آن کوشیده اند و به آن رسیده اند؛ اینان مخلد در سعادت باشند. دسته ای دیگر که سعادت را شناخته اند، از آن اعراض کرده اند؛ اینان مخلد در شقاوتند. سرانجام دسته آخر که سعادت را نشناخه اند و به درجه عقل مستفاد نرسیده اند، و همچنان نیازمند به ماده اند با آنکه قوای نفس متعددند ولی نفس پدیده ای واحد است. فارابی در کتاب خود تحت عنوان اهل المدینه الفاضله فصل خاصی برای بحث درباره این موضوع اختصاص داده است. او در این کتاب بیان می دارد که چگونه این قوا یا اجزاء نفس در اثر پیوند با همدیگر، کل واحدی را تشکیل می دهند. به زعم فارابی، قوای نفس به نحوی ترتیب یافته اند که هر یک از آنها برای طبقه مادون خود صورت است و برای طبقه مافوق خود، ماده. مثلا قوه حساسه برای قوه متخیله به مثابه ماده است و قوه متخیله صورت آن است. یا قوه متخیله برای قوه ناطقه همچون ماده است و قوه ناطقه صورت آن به شمار می رود. قوه ناطقه، ماده برای قوای دیگر نیست بلکه صورت همه قواست. بدین ترتیب، همه قوای نفس، مظاهر مختلف و پیوسته و حقیقت واحدی هستند که همان نفس انسانی است. این قوا از جسم جدا نیستند. در جسم رشته هایی است که قوای نفس را به همدیگر مرتبط و متصل می دارد. فارابی می افزاید که اگر قلب نبود، تغذیه حصول نمی یافت و میل و اشتیاق به چیزی وجود نداشت. نیز اگر حواس نبودند، احساسات هم نبود. جسم در نظر فارابی بیش از هر چیز، شبیه به شهری است که در هر بخش آن حکمرانی فرمان می راند. بالاترین درجه حکمرانی و مقام در شهر جسم از آن قلب است با تشکر از توجه شما

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

ساونیپ دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید