پاورپوینت درس 11 فارسی پایه دوازدهم آن شب عزیز (pptx) 29 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 29 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
پاورپوینت درس
یازدهم
فارسی پایه
دوازدهم
آن شب عزیز
من را هم گفتید که بروم، همه را گفتید؛ امّا نمیشد آقا! نمیتوانستم، شما عصبانی شدید؛ گفتید که دستور میدهید، امّا باز هم من نتوانستم بروم؛ بقیّه توانستند، بقیّه رفتند، امّا من نتوانستم آقا! دست خودم نبود؛ پاهایم سست شده بود؛ قلبم میلرزید؛ عرق کرده بودم؛ قوّت اینکه قدم از قدم بردارم، نداشتم. نمیخواستم که خدای ناکرده حرف شما را زیر پا گذاشته باشم. گفتن ندارد، خودتان میدانید که من بیش از همه مُصِر بودم در شنیدن حرفهای شما. صحبت امروز و دیروز نیست، همیشه این طور بوده است. از آن زمان که معلّمم بودید تا اکنون که باز معلّمم هستید. صحبت ترس نبود؛ دوست داشتن بود؛ عشقم به این بود که حرفتان را بشنوم، فرمانتان را ببرم ... . الآن هم دوستتان دارم؛ بیشتر از همیشه. مدیررا کلافه کردم بعد از رفتن شما، از بس سراغ شما را از او گرفتم. میگفت نمرات ثلث سوم را که دادهاید، رفتهاید آقا! بیخبر و میگفت برای گرفتن حقوقتان هم حتّی سر نزدهاید. احتمال میداد که جبهه رفته باشید ولی یقین نداشت، من هم یقین نداشتم تا وقتی با چشمهای خودم ندیدم که بر بالای تلّ خاکی ایستادهاید - چفیه بر گردن و کُلت بر کمر - و برای بچّهها صحبت میکنید، یقین نکردم.
معنای لغات
مُصِر: اصرار کننده، پافشاری کننده
کلافه: بی تاب و ناراحت به علت قرار گرفتن در وضع آزار دهنده / تل: تپه، پشته / چفیه: چپیه، گونهای سربند
آرایه ها
قدم از قدم برداشتن: کنایه از راه رفتن / حرف کسی را زیر پا گذاشتن: کنایه از نافرمانی / حرفتان را بشنوم: کنایه از اینکه فرمانتان را ببرم. سر زدن: کنایه از سراغ کسی رفتن
آفتاب چشمهایتان را میزد؛ برای همین، دستتان را بر چشمهای درشتتان که در نور آفتاب جمع شده بود، حمایل کرده بودید، دست دیگرتان را هم به هنگام صحبت کردن تکان میدادید. با یک سال و نیم پیش فرق زیادی نکرده بودید. وقتی یقینم شد که خودتانید، نزدیک بود بیاختیار به سویتان خیز بردارم و فریاد بزنم: آقای موسوی! من موحّدیام، شاگرد شما، ولی این کار را نکردم؛ بر خودم مسلّط شدم و پشت ردیف آخر گوشهای کز کردم. شما هم مرا دیدید. معلوم است که دیدید؛ ولی اینکه همان دم شناخته باشیدم، مطمئن نیستم. یادم رفت برای چه کاری آمده بودم، آن قدر جذب دیدار شما شده بودم که فراموش کردم برای رساندن پیغام به گُردان شما آمدهام.
معنای لغات
آفتاب ... می زد: اذیتتان می کرد / حمایل: محافظ، نگهدارنده؛ حمایل کردن: محافظ قرار دادن چیزی برای چیز دیگر / خیز برداشتن: به قصد جهیدن خود را گرد کردن / مسلط: چیره / کز کردن: خود را جمع کردن و در خود فرورفتن / دم: نفس / جذب شدن: کشیده شدن / گُردان: یگان نظامی که معمولا شامل سه گروهان است.
آرایه ها
دم: مجاز از لحظه
مثل کلاس، گرم و پرشور حرف میزدید و مثل کلاس، طنز و شوخی از کلامتان نمیافتاد. از صحبتهایتان پیدا بود که حمله در کار
است.وقتی
حرفهایتان تمام شد و تکبیر و صلوات بچّهها فرو نشست، به سمت من آمدید. فکر اینکه مرا شناخته باشید، دلم را گرم کرد. از جا کنده شدم و به سمت شما دویدم. قبل از اینکه بگویم «آقای موسوی، من...». شما آغوش گشودید و لبخند زدید و گفتید: «به به! سلام علیکم احمد جان موحّدی!» تعجّب کردم از اینکه اسم و فامیلم را هنوز از یاد نبردهاید؛ همدیگر را سخت در آغوش فشردیم و بوسیدیم
.
دست مرا گرفتید و از میان بچّهها در آمدیم. از حال و روز سؤال کردید و من خبر قابل عرض نداشتم
.
پرسیدم اگر اشتباه نکنم، بوی حمله میآید
؟
گفتید: «از شامّه قوّی شما تشخیص بوی حمله غریب نیست
.»
گفتم: «فکر میکنید امام حسین (ع) ما را دوست داشته باشد؟»
معنای لغات
تکبیر: الله اکبر گفتن / فرونشست: فعل
پیشوندی
عرض: گفتن / شامّه:
قوّه بویایی
/ غریب: عجیب و جای شگفتی (هم آوا؛ قریب: نزدیک)
آرایه ها
گرم و پرشور حرف زدن: کنایه از گیرا و با جذبه و هیجان انگیز سخن گفتن/ حرف گرم: حسآمیزی / دلم را گرم کرد: کنایه از اینکه امیدوارم کرد / از جا کنده شدن: کنایه از جهیدن / آغوش گشودید: کنایه از اینکه استقبال کردید
.
بوی حمله: حسآمیزی / بوی حمله میآید: کنایه از اینکه حمله نزدیک است.
گفتید: «چرا که نه، شما عاشق حسین اید و حسین بیش از هر کس دوست داشتن را میفهمد و قدر میداند
.»
گفتم: «پس در این حمله مرا هم با خود همراه میکنید؟ نه برای جنگیدن، برای با شما همراه بودن، برای جنگ یاد گرفتن
.»
نمی پذیرفتید، بهانه میآوردید و طفره میرفتید؛ ولی اصرارهای من که بوی التماس میداد، عاقبت شما را متقاعد کرد
.
مقدّمات کار بسیار زودتر از آنچه من و شما تصوّر میکردیم، انجام شد. بچّهها بعد از شام پراكنده شدند، هر کدام به سویی رفتند. من هم میتوانستم و میخواستم که چون دیگر بچّهها در گوشهای خودم را گم کنم و با خدای خود به درد دل بنشینم امّا همراهی با شما را دوستتر داشتم.
معنای لغات
قدر: ارزش (همآوا؛ غدر: نابکاری؛ خیانت)/ طفره رفتن: خودداری کردن از انجام کاری از روی قصد و با بهانه آوردن، به ویژه خودداری کردن از پاسخ صریح دادن به سؤالی یا کشاندن موضوع به موضوعات دیگر / اصرار: پافشاری (شبه هم آوا: اسرار: ج سر، رازها) / متقاعد کردن: مجاب کردن، وادار به قبول امری کردن/ دوست تر داشتم: بیشتر دوست داشتم
آرایه ها
بوی التماس: حس آمیزی
بی آنکه بدانید تعقیبتان کردم چون شما معلّمم بودید و از آموختن هیچ چیز به شاگردانتان دریغ نداشتید، تنها و تنها برای تعلیم گرفتن، شبح شما را در میان تاریکی تعقیب میکردم
.
آن قدر مراقب پنهان کاری خودم بودم که نفهمیدم چقدر از سنگرها فاصله گرفتهایم. میانه دو تپّهای که در کنار هم برآمده بود، جای دنجی بود برای خلوت کردن با خدا. همین گمان مرا به سوی آن دو تلّ خاک کشانید، پیدا بود که پیش از این، سنگر دیده بانی یا انفرادی دشمن بوده است. زمزمه لطیف و سبک و ملایم شما گمان مرا تأیید کرد. می بایست هر چه زودتر مخفیگاهی پیدا کنم که از هر دیدرسی در امان بمانم. جز گودالی که از کنجکاوی گلوله توپ در خاک فراهم آمده بود، کجا میتوانست مخفیگاه من باشد، در زمانی که ماه داشت سربلند از پشت ابرهای تیره بیرون میآمد؟ ولی عمق گودال آن قدر نبود که بتواند جثّه آدمی را ایستاده یا نشسته در خود بگیرد. سجده بهترین حالتی بود که میتوانست مرا با خاک همسطح و یکسان کند.
معنای لغات
تعقیب کردن: دنبال کردن/ دریغ داشتن: مضایقه کردن / شبح: آنچه به صورت سیاهی به نظر میآید، سایه موهوم از کسی یا چیزی (شبه همآوا؛ شبه: مانند)/ قدر: اندازه (همآوا؛ غدر: نابکاری؛ خیانت)/ دنج: ویژگی جای خلوت و آرام و بدون رفت و آمد/ دیده بانی: نگهبانی دادن در یک جای بلند و ثابت / مخفیگاه: پناهگاه / دیدرس: جایی که در محدوده دید انسان است./ جثّۀ: پیکر
آرایه ها
زمزمهٔ لطیف و سبک و ملایم: حسآمیزی / کنجکاوی گلولهٔ توپ در خاک: فرو رفتنِ گلولهٔ توپ در خاک، جانبخشی/ ماه: تشخیص (به قرینهٔ سربلندی و بیرون آمدن)/ سجده بهترین حالتی بود که میتوانست مرا با خاک همسطح و یکسان کند: جملهٔ کنایی و ایهامی است؛ معنی ظاهری آن این است که من با سجده کردن با خاک هم سطح میشدم و دیده نمیشدم؛ امّا معنی کنایی و ایهامی آن، این است که من با سجده خود را چون خاک در برابر شکوه آفریدگار، پست و کوچک میکردم.
صدایی که میآمد، حزینترین و عاشقانهترین لحنی بود که در عمرم شنیده بودم. دعای کمیل میخواندید؛ از حفظ هم؛ پیدا بود که از حفظ میخوانید، آنجا که شما نشسته بودید، جای برافروختن روشنی نبود، مگر چقدر فاصله بود تا نیروهای دشمن؟! از لحنتان پیدا بود که راز و نیاز و مناجات دارد به انتها میرسد. اوّل سر را از گودال در آوردم و اطراف را پاییدم، خبری نبود یا اگر بود به چشم نمیآمد. آرام از گودال درآمدم، دوباره اطراف را برانداز کردم و راه بازگشت را پیش گرفتم، از همان مسیر که آمده بودم. میبایست پیش از شما به سنگرها میرسیدم
.
قدری از راه را که رفتم، ماندم، جهت را نمیتوانستم پیدا کنم. فکر کردم اگر پیشتر بروم به حتم گم میشوم. بر تلّ خاکی نشستم. خیلی طول نکشید که آمدید. به حال خودتان نبودید؛ حتّی اگر من صدایتان نمیکردم، متوجّه حضور من نمیشدید. نبودید، در این دنیا نبودید. اگر بودید از من میپرسیدید که آن وقت شب آنجا چه میکنم؟ و من هم پاسخی را که آماده کرده بودم تحویلتان میدادم.
معنای لغات
حزین: غم انگیز / برافروختن: روشن کردن / راز و نیاز: مناجات / پاییدن: مراقب بودن، زیر نظر داشتن / درآمدن از: بیرون آمدن / برانداز کردن یا وراندازکردن: برآورد کردن، سنجیدن /
ولی نپرسیدید، با هم به سوی موضع، راه افتادیم. شما که يقيناً راه را بلد بودید. وقتی به موضع رسیدیم، بچّهها که گوشه و کنار پراکنده بودند، دور شما جمع شدند و شما را در میان گرفتند
.
چند نفری زمان حمله را از شما پرسیدند
.
گفتید: «خیلی نباید مانده باشد
.»
گفتید: «فرصت خوابیدن هست
؟»
خسته بودند. شب قبل نخوابیده بودند. باران بیامان باریده بود و سنگرها را آب برداشته بود
.
گفتید: «فرصت چُرتی شاید باشد؛ امّا سیرخواب نباید شد. خواب را مزه مزه کنید، بچشید ولی سیر نخوابید. ایستاده یا نشسته بخوابید؛ آن چنان که بیکمترین صدا برخیزید؛ نه امشب فقط که همیشه بر همه چیتان مسلّط باشید. نگذارید که هیچ تمایل و خواستهای بر شما مسلّط شود. اگر چنین باشد، دشمن هم نمیتواند بر شما مسلّط شود. حالا بروید و منتظر خبر باشید.»
معنای لغات
موضع: قرارگاه؛ در زبان عربی، اسم مکان است بر وزن مَفعَل (مَوْضَع) یعنی جای وضع و قرار / بی امان: سلب کننده آرامش / چرتی: خواب بسیار کوتاه و سبک / مسلط: چیره
آرایه ها
سیرخواب: کنایه از خواب کامل / خواب را مزمزه کنید: حسآمیزی؛ کنایه از اینکه خواب عمیق نکنید
اطرافتان که خلوت شد، به سمت سنگرتان راه افتادید و من هم با فاصلهای نه چندان دور سعی کردم که پا جای پای شما بگذارم، مثل برق و باد خودم را به سنگر برسانم و تفنگم را بردارم. آنچه مشکل بود، یافتن شما بود در این معرکه و تاریکی
.
توپخانه شروع کرده بود و صدای مهیب آن، صدای کودکانه امّا خشک کلاش را در خود هضم میکرد. مسلّم بود که در میان یا پشت نیروها شما را نمیشود پیدا کرد. به سمتی که بچهها پیش میرفتند، بنا را بر دویدن گذاشتم. گم کرده داشتم. آمده بودم که جنگیدن یاد بگیرم و اگر شما را پیدا نمیکردم، ناکام میماندم. از ردّ صدای شما میبایست پیدایتان میکردم. راه تنگ و باریک بود و پیشی گرفتن از بچّهها سخت مشکل
.
مَعبَر تمام شد و وارد محوطه پیش روی خاکریزهای دشمن شدیم؛ امّا هنوز از شما نشانی نبود. تیربارها، دوشکاها، تک تیرها و رگبارها همه تلاششان این بود که بچّهها را از نزدیک شدن به خاکریز باز دارند؛ امّا فاصله بچّههای بیحفاظ لحظه به لحظه با خاکریز کمتر میشد.
معنای لغات
معرکه: جای جنگ / مهیب: ترسناک / مسلم: روشن / ناکام: ناموفق / میماندم: می شدم / پیشی گرفتن: سبقت گرفتن / معبر: گذرگاه، محل عبور / محوطه: پهنه، ميدانگاه، صحن / تیربار: مسلسل سنگین / دوشکا: اسلحهای قوی که بزرگ تر و قوی تر از تیربار است./ بی حفاظ: بدون حصار و نرده، آنچه اطراف آن را حصار نگرفته باشند. / خاکریز: سنگر
آرایه ها
پا جای پای کسی گذاشتن: از کسی پیروی کردن / مثل برق و باد: تشبیه / صدای خشک: حسآمیزی / ... هضم میکرد: صدای توپخانه، صدای کلاش را خفه کرده بود؛ استعاره پنهان